نجوا
امام محبوبم، ندیده دل به تو سپردم و در دیدن، جان را .
بارها دست دل را گرفته و او را به هر کوی و برزنی که نشانی از تو دادهاند، کشاندم. به هر سو نظر افکندم و پرنده دلم را به هوای تو پرواز دادم.
گفتهاند میآیی. نکند آمدنت فراتر از پیمانه عمرم باشد. سالهاست میشناسمت. تو در پشت قلبهای شکسته مؤمنان هستی، در صدای لرزان «الغوث الغوث» شان که مظلومیت از آن میبارد.
مهدی جان، آن زمان که پا به عرصه وجود نهادی، زمین بر آسمان برتری یافت و عشق تو، حیرانی و چرخش زمین را به وجود آورد. ماه به عشق تو گرد زمین میچرخد و ستارههای کهکشان راه شیری راهت را نور پاشی میکنند.
شهابها خود را در برابر قدومت فدا میسازند. خورشید سالها استبه نامت میسوزد، میگدازد و نور میپاشد. میدانم، میدانم تو نیز دلتنگی، تو نیز میخواهی، اما ما هنوز مقدمهای را برایتبه تکامل نرساندهایم. اما کمکمان کن.