خورشید همین حوالیست
اخم نکن به روزگار فرزند آدم چطور دلت میآید! روزگار را من و تو میسازیم.
بیتابی پاییز را هم بگذار به حساب پریشانی او در غم بهار.
ما لابهلای سرزمین دلمان بذر محبت کسی را کاشتهایم که بودنش امان است برای زمینیها، آسمانیها،
صاحب الزمان است.
امّا یوسفمان را در کوچههای غفلت دل گم کردهایم با همین گاهی دلولپسیهای کار.
این درختها که زرد شدهاند سبز میشوند.
اخم نکن به روزگار،
خورشید همین حوالیست.